۱۴۰۲ بهمن ۶, جمعه

هر ملک ملک ماست که ملک خدای ماست!

متاسفانه بیشتر مردمان ما مصروف مسائل کوچک و فرعی دینی هستند، عده ی نیز مشغول تعصبات لسانی، گروهی یا مذهبی و همه ی این به نحوی باعث عقب مانی سرزمین و ملت ما طی چندین دهه شده است.
اگر شما در غرب زندگی میکنید بستگی به شما دارد چگونه مسلمانی میخواهید باشید، در مساجد کسی از مذهب سخن نمی زند، مسائل مهم توسط خطیبان بیان میشود، درس های هفتگی برای هرمسلمانی جریان دارد، یکی به یک لسانی و دیگری به لسان دیگری صحبت میکند؛ اما هیچ یکی تاپه ی تعصب بر دیگر مسلمان را نمی زند.
بگذارید کسی اگر به غرب می رود برود، فرصت رشد می یابد، میتواند به رشته های مختلف تحصیلی دست یابد، میتواند فرصت شغلی خوبتری پیدا کند وسیله ی خدمت به یک هموطن داخل افغانستان نیز شود و اگر خدا توفیق داد پیام دین را به یک غیر مسلمان نیز می رساند.
فراموش نکنیم که:
هر ملک ملک ماست که ملک خدای ماست!

 

۱۴۰۲ آذر ۷, سه‌شنبه

همین تداوم و ثبات قدم هست که نتیجه می دهد و موفقیت می آورد

درین شکی نیست که بقیه ی مردم کاملا مصروف زندگی خود هستند، حتی نزدیک ترین دوست ما، برای زندگی بهتر و مرفه تر خود باید آستین همت بزنیم و تلاش بکنیم تا زندگی خوبتر و رویایی خود را بسازیم. برای اثبات این حقیقت فرضا شما نوشته ی بکنید، ویدیوی بسازید یا تجارت کوچکی باز بکنید کمترین افراد که وقت میدهند برای حمایت شما، خواندن نوشته ها یا شنیدن و دیدن ویدیوی شما یا خرید از تجارت شما همین افراد نزدیک می باشد، چون آنها دنبال موفق تر از شما هستند و کمتر وقت به شما می دهند.
برای همین هیچوقت و هرگز نباید دست از تلاش و رسیدن به اهداف خود برداریم، به نوشته ها ادامه بدهیم، به تهیه مطالب تازه و جالب دوام بدهیم و برای رشد تجارت خود تلاش بکنیم تا روزی که همه حرف از موفقیت ما بزنند و خود به دنبال ما بیایند.
یاد ما نرود همین تداوم و ثبات قدم هست که نتیجه می دهد و موفقیت می آورد.

۱۴۰۲ آبان ۲۳, سه‌شنبه

او یک مادر هست، خود را فدا میکند تا بچه هایش راحت و آرام زندگی کند


چهل سال دارد و مادر سه فرزند هست، ده سالی می شود در ترکیه مسافر هست و درین مدت در هوتلی روز دوازده ساعت کار میکرد تا بتواند لقمه نانی به کودکان خود فراهم کند و آن ها را به مکتب بفرستد. او میگوید ازینکه سالها قبل همسرم در حمله ی انتحاری در افغانستان کشته شد مجبور شدیم از افغانستان بیرون شویم ولی ترک کشور کاری ساده و آسانی نبود. من دیگر مرد خانواده و نان آور بودم، همه مسؤولیت ها بدوش خودم بود باید کار کنم، باید به تربیت فرزندانم برسم، باید برای آینده بهتر شان تنهایی تصمیم بگیرم، سختی بکشم و مشقت های زیادی را تحمل بکنم اما هرگز نمیدانستم این سختی و مشقت به سادگی صحت و سلامتی ام را خواهد گرفت.

اکنون که تنها چهل سال دارد افسردگی، فشار بلند خون و چندین تکلیف دیگر او را به یک زن ضعیف و ناتوان تبدیل کرده است، با دیدن چهره اش تصور میکنی شصت و چندی سالی داشته باشد.

 ولی با این حال او کار می کند، زحمت میکشد و برای آینده بهتر فرزندان خود شب و روز تلاش می کند.
او یک مادر هست، خود را فدا میکند تا بچه هایش راحت و آرام زندگی کند.

 

۱۴۰۲ آبان ۱۸, پنجشنبه

دو نعمت ارزشمند زندگی

نیمهٔ شب بود تلفن به صدا در آمد، جواب دادم صدای زیبا و مهربانش را شنیدم از من می پرسید، از درس، هم اطاقیها و عبادات ام سؤال کرد و مثل همیش گفت:
جان مادر متوجه خودت باش، درست را بخوان و نمازهایت را به جماعت اداء کنی.
حرفش قطع شد و برادرم داکتر صاحب عزیز صحبت کرده گفت: بیادر جان صبا من دوبی بر می‌ گردم، صبح زود کابل بیا میخواهم پیش از رفتن ببینمت.
فردایش امتحان ۲۰٪ ثقافت اسلامی داشتیم، مهم بود که در امتحان شرکت می کردم ولی این تماس ‌نگرانم ساخته بود تصمیم گرفتم باید خانه بروم.
پس از نماز صبح همینکه از اطاق بیرون شدم دوباره مادرم‌ تماس گرفت و با صدای لرزان گفت: بچیم امتحانت را بده و بعدش کابل بیا... .
این حرف را گفت و قطع کرد.
.....
نمی دانستم‌‌ چرا زود قطع کرد اما وقتی کابل به خانه رسیدم دیدم بستری است، نمی تواند مانند چند روز قبل صحبت کند، خیلی آهسته و شمرده حرف می زد، توان نداشت از جا بلند شود؛ خیلی ضعیف شده بود. سرم را بوسید‌ و تبسم زیبا بر لبان خشکیده اش نقش بست.
او بیشتر از آنچه فکرش را می توانم مهربان‌ و خوب بود، هر لحظهٔ که کنارش بودم بهترین لحظات زندگیم بود.
دوست داشت بیشتر با فرزندانش باشد، به آنها توصیه داشته باشد، از تجارب زندگی برای شان بگوید.
اصلاً به ذهنم نمی آید نصایح مهمتر از نصایح او شنیده باشم.
قهر و مهربانی اش؛ هر دو برایم بهترین بودند‌ و برای هر کدامش سخت دلتنگ شده ام.
......

اکنون دیگر نیست، بر نمی گردد، فقط یاد و خاطره و تصاویرش با ماست ولی من خیلی ناتوان شده ام، هرجا و هر وقتی مادری را می بینم، صحبت مادر و‌ فرزند را می شنوم؛ ناخودآگاه اشک در چشمم حلقه می زند، مثل کودکی می شوم که خیلی تشنهٔ مِهر و محبت مادَریٖ باشد، در مقابل این‌ وضعیت تاب آورده نمی توانم، از اندوه و غم به خود می پیچم و از درون سخت حس کمی می کنم.
......
قدرِ مادر و خانوادهٔ تان را بدانید، اکنون شما این برترین نعمات را دارید، همینکه ازدست بروند هرچه التماس و دعا کنید جز یاد شان دیگر چیزی برای تان باقی نمی ماند.

۱۴۰۱ آبان ۱۶, دوشنبه

جنت فردوس نصیبت مسعود


نبشته: عبدالباسط امل

پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم برای مسلمانان دستور میدهد به مردگان دعای بد نکنند، به قبری اهانت نکنند. او صلی الله علیه وسلم پیامبر مهربانی بود و پیام انسانی را برای بشریت می رسانید و هرکسی به پیامش لبیک می گفت او را به انسانیت، ادب، اخلاق و مروت امر می کرد.
بعد او خلفای راشده این حرف ها را آویزه ی گوش خود کردند، اکثریت مسلمانان حتی در بدترین شرایط و با دشمنان خود جانب ادب و مردانگی را فراموش نکردند.
اینکه برای سومین بار بر مزار مرد بزرگ، فرمانده شهید توسط عده ی کینه توز و تاریک مغز گستاخی میشود؛ جز عمق جهالت، منافقت و دوری شان از اسلام و انسانیت را نش
ان نمی دهد.
شماری زیادی از بزرگان در نکوهش این عمل نظام حاکم را گوش زد کردند تا جلوش گرفته شود، زیادی از افغانها درمورد واکنش نشان دادند اما هنوز هم نه عاملین این بی ادبی معلوم شد و نه به سزا رسیدند حتی که نمایندگی دولت طالب با دیده درایی میاید و منکرش می شود.
از این معلوم می شود که با این کار میخواهند میان افغان ها تفرقه دامن زده شود، شخصیت های مسلمان را محدود به یک قوم بسازند تا هم دفاع از او بنابر قومیت صورت بگیرد و هم دشمنی بر اساس قومیت باشد. برای همین هست که در چهل سال گذشته هیچ بزرگ دینی - ملی در افغانستان دیده نمیشود و دامنه نفاق و فاصله نیز بیشتر و بیشتر می شود.
با این وجود و با تمام این اعمال زشت و پوچ برای کسانیکه هنوز خیر و خوبی را به افغانها و این سرزمین رنج دیده میخواهند لازمست از هر عمل که به فتنه دامن بزند، دوری میان افغانها را بیشتر بسازد؛ باید دست بردارند و حتی که نزدیکش نشوند. گرچند این کار؛ کار ساده و آسانی نیست، هر انسانی دارای احساسات و عواطف هست و گاهی همین احساسات و عواطف باعث می شود چیزی های بگوید حرفهای بنویسد که خواسته نخواسته به تاریکی خواهد افزود؛ ولی اول برای رضای پروردگار و دوم برای خیرخواهی به ملت جلوش را بگیرند.
الله متعال خودش خوب می داند این مردم و همه ی کسانیکه آشکارا و پنهان برای جداسازی یک ملت مسلمان کار میکند؛ را چگونه سزا دهد، او خود گفته است:
* هرگز منافقان را هدایت نمی کند (سوره منافقون 6)
* منافقان در پایین‌ترین درکات [و طبقات] دوزخ قرار دارند؛ و هرگز یاوری برای آن‌ها نخواهی یافت
(سوره نساء)

پناه می بریم به الله تعال از نفاق و اینکه فتنه ی را دامن بزنیم، سرنوشت کسانی را که دو چهره دارند و به نام دین و مسلمان دست به تخریب می زنند را به الله تعالی می سپاریم که او خود قاضی عادل و برحق است.

عبدالباسط امل

۱۴۰۱ شهریور ۱۲, شنبه

خدمت باورمندان به خدا و پیامبر رحمت علیه السلام:


مسلمان می داند بدگویی و زشت حرفی نسبت به یک مسلمان، هتک حرمت و ریختن آبروی مسلمان دیگر در اسلام منع است و ایمانش برایش اجازه ارتکاب چنین زشتی را نمی دهد. اسلام دستور می دهد آبرو، شخصیت، ناموس و جان دیگری در حفظ باشد. زشتی و پلشتی و بدگویی نسبت به مسلمان دیگر بخصوص نسبت به مسلمانی که دیگر در قید حیات نیست به دور از اسلام و آموزه های دینی هست.
کسیکه نسبت به مسلمانی زشتی را مرتکب میشود، مرده ی از مسلمانان را بد می گوید، در اندوه مسلمانان شادمانی می کند؛ او هنوز ابتدائی ترین مسائل از دین را نیاموخته است، نمی داند وقتی بخود مسلمان می گوید همین اسلام از او میخواهد لباس ادب بپوشد، به هیچ مرده ی ابراز خوشحالی نکند ولو مسلمان نباشد، بر دیگری تمسخر نکند، نسبت به مسلمان دیگر محبت داشته باشد، حرمتش را حفظ کند، از مال، ناموس و عزتش دفاع کند، هرگز آرزو جهنم را بر مسلمان نکند.

الله متعال هدایت نیکی، ثبات در راه خود و توان دعوت به سوی نیکی ها را نصیب من و همه ما بگرداند و سرزمین عزیز ما و ملت رنجدیده ی ما را در حفظ خود داشته باشد و فهم صحیح از دین بدهد.

۱۴۰۱ مرداد ۳, دوشنبه

درسی که از تاریخ گرفته شود همین است!


در سی و چند سال قبل وقتی همه چیز به دست آنها افتاد به جان هم افتادند، گفتند آماده نبودیم همه چیز به یکبارگی اتفاق افتاد، طرح ما بر این بود بیرون منتظر بمانیم تا آماده شده بعد این مسئولیت سترگ را عهده دار شویم؛ مسئولیت به کسانیکه چهارده سال به صف بودند؛ بزرگی کرد چنانکه خیلی زود خورد شدند، اطرافیان شان از آنها متنفر شد، مردمان زشت و سیاه میان شان رخنه کرد همین بود سرانجام همه چیز از  دست شان برود و آنها هم دیگر از صحنه دور شوند.
عین قصه هنوز جریان دارد. دوباره تکرار می شود، با گذشت هر روز واضحتر می شود، ضعف شان بیشتر نمایان می شود، خود را ازدست می دهند.  آینده نزدیک سرنوشت آنها را روشن تر خواهد کرد اما از قراین بر می آید این گروه دوباره خورد و می شکند.
و اما برای مردمانی که اهداف بزرگ دارند؛ بدانند تنها داشتن هدف همه چیز نیست، لازمست برنامه منظم، عملی و طولانی مدت داشته باشند، هرگوشه و مسئولیتی از کار خود و آینده را بسنجند و متوجه باشند طوریکه فردا اگر به چیزهای بزرگتر دست یافتند؛ دست و پاچه نشوند، خود را فراموش نکنند، نگویند آماده نبودیم یا همه چیز به یکبارگی شد.
هدف بزرگ وقتی بزرگ هست که قدرت حفظش را داشته باشی.
الله متعال این ملت و این سرزمین را حفظ کند.




۱۴۰۱ خرداد ۴, چهارشنبه

زندگی همین است

عمر آدمی متشکل از روزها، ساعات و لحظات می باشد. با گذشتن یک روز و با سپری شدن ساعتی و لحظه ی قسمتی از ما کم می شود و بیشتر دیر متوجه این مسئله می شویم و برای همین هم آه و افسوس می کنیم.
سال قبل درست در چنین روزی با دنیای مجردی وداع کردم و به جمع متاهلین پیوستم. اینگونه با قسمتی از زندگی ام خداحافظی کرده و وارد بخش دیگری از عمرم شدم. دنیای مجردی دوره ی خاصی از زندگی است، مثل هر قسمتی از زندگی شامل پستی و بلندی ها است، درس های زیادی ازین دوره میگیریم و زمانی که با این قسمتی از زندگی وداع می گوییم بخش دیگر و مهمی از زندگی را آغاز می کنیم که در آینده ی روشن و بهتر نقش ارزنده ی می تواند داشته باشد.


 

من زمانی با دنیای مجردی وداع کردم که  زندگی ام شامل تغییرات زیادی شد، وداع با مجردی توام با تغییرات و تحولات زیادی در زندگی من و همه ی افغانها بود. هزاران تن مجبور شدند از کشور، خانواده و عزیزان خود دور شوند و مهاجر شوند.

پیوستن با دنیای متاهلین شامل تغییرات زیادی برای من نیز بود، از خانواده، دوستان و کشورم فرسنگ ها دور شدم. به دنیای جدید و میان مردمان جدید اینسوی دنیا آمدم. هنوز که یکسالی می گذرد هنوز نتوانسته ام همه ی این تغییرات را بصورت کامل بپذیرم و قدم درست تری بسوی آینده ام بگذارم، آغاز این همه برای من سهل نیست، گاهی احساس می کنم در کنار اینکه قسمتی خوبی از زندگی را آغاز کرده ام، زندگی مشترک با همسرم را دارم ولی تغییرات دیگری از جمله دور شدن از برادر، خواهر، هموطنان و افغانستان را هنوز هضم کرده نتوانسته ام، این همه دوری هنوز مانند بغضی جا مانده در گلویم هست که گیر کرده است، نمی خواهم این تغییرات را بپذیرم، بیشتر به خود می گویم من هنوز همان پسر جوان خانواده ام هستم که در کشورش، میان دوستان و مردم و اقاربش زندگی می کند این حق من است.

ولی واقعیت حقیقت چیزی دیگریست و من هنوز جرئت پذیرفتن حقیقت را ندارم، نمی توانم رویش فکر کنم و آنچه از 21 آگست 2021 به اینسو را تجربه کرده ام؛ را مرور کنم و درسها و اشتباهاتش را ارزیابی کنم.

امیدوارم خدای متعال توفیق و توان بدهد همین زودی روی این یکسال که گذشت و سالهای گذشته بیندشم، و برای آینده ی بهتر برنامه بریزم و قویتر قدم بردارم و به پیش بروم.


  

۱۴۰۱ اردیبهشت ۱۰, شنبه

پدرم الگوی خوبی و نیک برای من!

 

آنچه بیشتر از او در ذهن دارم شدت بیماری، آهسته سخن گفتن، نصایح و زندگی پُر مشقت و آموزنده اش است.
چند سالی من و فهیم همراه با پدرم که سخت بیمار بود همه روزه باید از لیسه مریم الی پروژه جدید پیاده راه می رفتیم، او که بیش از سی سال می شد از تکلیف قلبی‌ رنج‌‌ می بُرد طی نمودن این‌ مسافت برایش مشکل بود، برای همین هم در‌ مسیر راه پنج یا شش بار توقف کرده بعد ادامه می دادیم.
می‌گفت: هنوز که مرد نوجوان بود در یکی از ادارات شرکت سپین زر کندز کار‌ می کرد، شب که خانه می آمد

با خود اوراق بیکاره دفتر را می داشت در روشنی‌ شیطان چراغ از روی آن کاپی و می‌ نوشت،‌ چندین ماه را چنین سپری کرد تا با خواندن و نوشتن آشنا شد. بعدها طالب‌ مدرسهء تخارستان کندز شد، آنجا ضمن علوم دینی و عصر آنوقت عربی نیز آموخت.
به راحتی اوزبیکی، پشتو و عربی می خواند و می‌ نوشت، دارای ادبیات خوب بود، بعدتر دوست داشت بیشتر از کتب عربی مطالعه ‌کند، هنوز هم شماری از دست نوشته هایش را در کتابخانهء ما می بینیم.
تازه با جمع آوری ده ها جلد کتب دینی و علمی برای خود کتابخانه شخصی ایجاد کرده بود که از سوی دولت کمونیستی به آتش کشیده شد مجبور شد به ایران و بعدتر‌ پاکستان مهاجرت کند.
از آوان جوانی برای تغییر مثبت در جامعه تلاش می کرد، برای این کار زندانی‌ اش کردند، مدتی سلاح برداشت و در کنار سایر مجاهدین راه حق مبارزه می کرد، بعد در یکی از ادارات دولت اسلامی‌ مجاهدین در پاکستان کار‌ می کرد، پس از پیروزی جهاد با هیچ جریانِ رابطه نداشت.
همه روزه‌ به جماعت نماز همه برادران با او به مسجد می رفتیم، گاهی در مسیر مسجد و برگشت به خانه نصیحت می‌ کرد.
منظم رادیو گوش می داد، اخبار روز را دقیق تعقیب می کرد بعد از برادران بزرگترم نظر و برداشت شان را پیرامون اخبار می پرسید.
همه روزه بعد از نماز عصر برای ما درس عقیده و گلستان سعدی را آموزش‌ می داد، قبل از خواب سوره ملک، واقعه، رحمن و چند سورهء دیگر‌ را مرتب‌ تلاوت می‌ کرد بعد استراحت می‌ کرد.
هر‌ عصر‌ پنجشنبه و صبح جمعه منظم ختم قرآن کریم و دعاهای مسنونه را جمعی با خانواده انجام می دادیم، داستان جالبی از دعاهای مسنونه می کرد زمانیکه به اتهام وابستگی به یکی از جریانهای جهادی در زندان بسر می بُرد پیوسته قرآن می خواند و دعا می کرد؛ همین بود که‌ پس از شش ماه با احترام آزادش کردند و به وظیفه اش برگشت، باور داشت قرآن و دعا دو وسیلهء ارزشمند برای داشتن رابطه مستحکم با الله متعال و حفاظت از مصائب است.
دوست داشت همهء فرزندانش چه دختر و پسر بیاموزند، تلاش کنند و پیشرفت داشته باشند، برای همین وقتی در پنج سال حکومت طالبان مکاتب بسته بودند در خانه برای ما دروس منظم ایجاد کرده بود، شعر می خواندیم، می نوشتیم، قرآن تلاوت می کردیم، داستان های فارسی و اردو می خواندیم و منظم برداشت و فهم خود را با او شریک می کردیم، به دقت گوش می داد و با تذکر نکاتی برای رشد ما کمک می کرد.
چند شب قبل ازینکه از دنیا برود، شب تاریک و بدون برق بود، از شدت گرمی در برندهء حویلی نشسته بودیم رو بسوی برادران بزرگترم کرد و گفت دیگر توان سابق‌ نمانده، نمیتوانم به همه چیز رسیدگی کنم کاش می شد زنده باشم و ببینم این سه هم دانشگاه بخوانند و تحصیلات عالی را مانند شما ادامه دهند ( منظورش فهیم، من و حوا خواهر کوچکم بودیم).
چند روز بعدِ آن درحالیکه حملهء قلبی برایش پیش آمد در شفاخانه کیورِ کابل پس از شصت و چند سال زندگی‌ پرُمشقت به دیدار حق شتافت.
او برای ما پدر نمونه و الگوی بزرگی بود، خدای متعال رحمت، مغفرت و جنت فردوس خود را نصیب او، مادرم و همه گذشتگان مسلمان بگرداند.

۱۴۰۰ آذر ۱۶, سه‌شنبه

دلتنگ خانواده

 
خانواده از بزرگترین نعمات می باشد.
آغوش پر از محبت والدین، همصحبتی با برادر، سخنان شیرین خواهر از دسته نعماتیست که هر فرد به مدتی برخوردار می باشد بعد یکی یکی ازدست می رود. تراژیدتر اینکه دیر متوجه این ازدست دادن ها می شویم، وقتی والدین نباشد پی می بریم چه بزرگ سرمایه را ازدست داده ایم، دیگر مادر نیست وقتی بغض تنهایی گلوی ما را می فشرد به آغوشش پناه برده گریه کنیم و او با صحبت های آرامبخشش؛ آرامش را بر گرداند و قوت قلب و انگیزه برای ما دهد.
وقتی از برادر و خواهر دور شویم؛ می دانیم یک لحظه بودن در کنار شان یعنی اوج خوشحالی.
این ها همه هدیه ی خداوندیست، داشتن شان آرامش می دهد که نه با پول بدست می یاید و نه با شهرت و چیزی دیگری.

۱۴۰۰ مرداد ۲۴, یکشنبه

نترس بهتر می شود


نترس بهتر می شود؛
در حصه اول خیرخانه زندگی میکنیم دولت استاد ربانی آخرین نفس های خود را میکشد. آسمان تاریک با شلیک گلوله هرچند ثانیه سرخ می شود و صدای رگبار در فضا می پیچد. به آغوش مادرم پناه برده و ازشدت ترس به خود می لرزم. این یگانه چیزیست که از آن زمان یادم می آید.
ما با این فکر به وطن برگشتیم در آبادی اش سهم گرفته و صلح و آرامش را شاهد خواهیم بود اما دو ماه نگذشت دولت مجاهدین سقوط و حکومت جدید روی کار آمد ولی جنگ هنوز جریان دارد.
دو نیم دهه میگذرد، کابل وضعیت مشابه به آن شب را دارد با این تفاوت که آسمان کابل را چرخبال گرفته ولی همچنان ترس از جنگ و کشته شدن وجود دارد.
نترس بهتر می شود؛
جمله که بیانگر ترس و واهمه واقعی است، فقط برای دلخوشی بقیه گفته می شود. این شب و روز ما کسانیکه درون کشور هستیم بیشتر از آن استفاده میکنیم.
خدایا صلح و آرامش را به این سرزمین برگردان!

پست ویژه

درسی که از تاریخ گرفته شود همین است!

در سی و چند سال قبل وقتی همه چیز به دست آنها افتاد به جان هم افتادند، گفتند آماده نبودیم همه چیز به یکبارگی اتفاق افتاد، طرح ما بر این بود...