۱۳۹۲ تیر ۷, جمعه

ملتم فقیر و درمانده نبود

عبدالباسط امل


نه, این ملت بیچاره و غریب, در مانده و ناتوان نبود.
این ملت هرگز دست گدایی به کسی دراز نکرده بود و چشم امیدی به دربی ندوخته بود؟
این ملت؛ ملت آزاده و سربلند, ملت سیر و بخشنده بود.
این ملت صاحب پسران و دختران آگاه و با فهم بود, این ملت مرد و زن دانشمند داشت.
نه دختر بافهم برایش گذاشتند و نه پسر آگاه.

همه را ازش گرفتند!
آری همه را ازش گرفتند؛ دانشمندانش را گردن زدند, جوانان نورسیده اش را زیر تانک و توپ نمودند, کودکانش را معیوب! 
تازه لذت وحدت را در روزگاران جهاد چشیده بودند که پارچه, پارچه و از هم متفرقش نمودند, خانه جنگی و جنگهای تنظیمی را دامن زدند و سیل از  خونهای ناحق کوچه و پس کوچه را گرفت.
 
کشتند و خون ریختند.
همه را به جرم مسلمان بودن و آزادیخواهی اجباراً بالایش اعمال کردند و اینک بیش از سی سال که غرق خون است و جنگ های تحمیلی.
 
اینسوی جنگ مردانی نیستند مگر تعدادی جوانان و مردانی که با مجرد جوانی جهت دفاع از ارزش ها از جا برخاسته و صف بستند اما؛ آنسوی نبرد دول مقتدر, ملتهای بزرگ, شخصیتهای برجسته و مردان کارآزموده و کار فهم و قوای بس بزرگ و مجهز قرار دارند.
اینسوی نبرد را حس آزادیخواهی و ایمانداری روانه معرکه نموده و آنسو را کینه و عناد.

 
 
 
 
 
 
 
 
 
یا الله تو ملتم را ازین وضعیت نجات ده!

هیچ نظری موجود نیست:

پست ویژه

درسی که از تاریخ گرفته شود همین است!

در سی و چند سال قبل وقتی همه چیز به دست آنها افتاد به جان هم افتادند، گفتند آماده نبودیم همه چیز به یکبارگی اتفاق افتاد، طرح ما بر این بود...