۱۳۹۵ مرداد ۱۷, یکشنبه

دل تنگ مادر و پدرم هستم

فکر می کنم پسرش در خارج از کشورمسافر است، در کابین کناری من نشسته بود. مرد کهن سالی بود. به سختی حرف می زد، صدایش می لرزید. همه ی حرفهایش متوجه حال و وضع پسرش بود. او گفت: پسرم! متوجه صحت خود باش، جگرخو نباش که قلب من توان تحمل یک لحظه جگرخونی تو را ندارد. من که در کابین دیگر نشسته بودم با شنیدن این سخنان سخت بغض گلویم را می فشرد و مثل کودکی به چهره پیرمرد خیره بودم. خیلی دل تنگ پدر و مادرم هستم. آه که چقدر سخت است درد فراق پدر و مادر.

هیچ نظری موجود نیست:

پست ویژه

درسی که از تاریخ گرفته شود همین است!

در سی و چند سال قبل وقتی همه چیز به دست آنها افتاد به جان هم افتادند، گفتند آماده نبودیم همه چیز به یکبارگی اتفاق افتاد، طرح ما بر این بود...