در باره من

از کودکی نوشتن را خیلی دوست داشتم, می خواستم با نوشتن احساس و اندیشه ام را با دیگران در میان بگذارم.
وقتی شامل مکتب شدم, این علاقه به نوشتن در وجودم سخت تأثیر گذاشت, بخصوص زمانیکه نوشته های متفکر شهید استاد سید قطب رحمه الله را می خواندم؛ که چگونه با وجود مشقتها و درد و رنج های زندان و محرومیت از همه چیز؛ توانست با یک قلم و کاغذ اندیشه خود را به دورترین نقاط جهان برساند و جوانان و مردان مسلمان را برای رویارویی بزرگ و یک نبرد نا برابر با دشمنان اسلام انگیزه بدهد و تحریک شان بکند.
وقتی رساله های چون: ماچه می گوییم؟, چرا اعدامم کردند؟, شادمانی های روح, رسالت جوانان در دعوت اسلامی, خود را دریابید و.... , را مطالعه نمودم, منحیث یک جوان مسلمان و عضو امت اسلامی باید برای رسانیدن پیام دعوتی تلاش بخرچ می دادم ولیکن؛ در آن سن انجام این کار برایم نسبتاً مشکل بود اما؛ نوشتن و پخش آن در شبکه های اجتماعی و وبسایت ها بهترین گزینه بود, همان بود که تصمیم به ساختن این وبلاگ  در سال 1388 وقتی تازه صنف یازدهم مکتب بودم؛ گرفتم.
پس از آنکه وبلاگ را ایجاد کردم, لازم دیدم علاوه بر نوشته های خودم, نوشته های بزرگان حرکت اسلامی و کتاب های شان را نیز به نشر برسانم.
اکنون که شش سال از تأسیس وبلاگ می گذرد, حتماً نزد بازدیدکنندگان وبلاگ این سؤال پیدا می شود پس چرا در طول این 6 سال فعالیتم کمتر بوده است؟
باید بگویم که: نظر به دوری از انترنت و نبود فرصتها, کمتر وقتم را به نشر مطالب نوشته شده ی خودم و دیگران تخصیص داده ام. از دید یک بازدیدکننده از وبلاگ که 6 سال از تأسیسش گذشته, فعالیت من خیلی کند بوده است ولی فعالیت انترنتی یک جوان افغان طی 6 سال, آنقدر هم سست نبوده است چون؛ اینجا در داخل کشور وضعیت گونه ی دیگریست. بزرگترین مشکل عدم دسترسی به انترنت بوده می تواند.
لازم به ذکر می دانم که این وبلاگ تنها مختص به مطالب اسلامی و دعوتی نبوده و نیست, اینجا اشعار, داستانها و خاطرات زندگی خودم را نیز نشر می نمایم, تا برای عزیزان بازدیدکننده یکنواخت و خسته کن تمام نگردد.
امید که با پیشنهادات و انتقادات سالم تان در بهبودی وبلاگ سهیم شوید و با اشتراک گذاری مطالب آن, در میان وبلاگها ناب قرارش دهید.
جزاکم الله خیراً
دوست شما امل 

هیچ نظری موجود نیست:

پست ویژه

درسی که از تاریخ گرفته شود همین است!

در سی و چند سال قبل وقتی همه چیز به دست آنها افتاد به جان هم افتادند، گفتند آماده نبودیم همه چیز به یکبارگی اتفاق افتاد، طرح ما بر این بود...