یکی از حکام مرد بیگناهی را تهدید به کرد و به
او گفت: زود باشد که ترا بقتل برسانم و اولادت را اسیر کنم و مالت را بستانم.
آن مرد بیگناه در جواب گفت: زود باشد که من دین
ترا غارت کنم و آخرت ترا خراب نمایم و خداوند را با تو با تو دشمن سازم. حاکم از
عظمت این سخن بر خود لرزید و دست از سروی برداشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر