۱۳۹۲ خرداد ۱۷, جمعه

حاکم و مرد بیگناه




یکی از حکام مرد بیگناهی را تهدید به کرد و به او گفت: زود باشد که ترا بقتل برسانم و اولادت را اسیر کنم و مالت را بستانم.
آن مرد بیگناه در جواب گفت: زود باشد که من دین ترا غارت کنم و آخرت ترا خراب نمایم و خداوند را با تو با تو دشمن سازم. حاکم از عظمت این سخن بر خود لرزید و دست از سروی برداشت.

هیچ نظری موجود نیست:

پست ویژه

درسی که از تاریخ گرفته شود همین است!

در سی و چند سال قبل وقتی همه چیز به دست آنها افتاد به جان هم افتادند، گفتند آماده نبودیم همه چیز به یکبارگی اتفاق افتاد، طرح ما بر این بود...