۱۳۹۲ دی ۱۳, جمعه

خاطره

عبدالباسط امل
نزدیک خفتن بود, و من طرف خانه می آمدم, همینکه به خوشحال خان رسیدم از موتر پیاده شده و الی سرک پوهنتون پیاده آمدم.

در سرک پوهنتون, منتظر موتر ماندم تا اینکه همان موتر 2000 پس از تلاشی جلوتر آمد, فکر نمیکردم برایم ایستاد کند؛ چون اینگونه موترها لینی نیست ولی نزدیکم که رسید, ایستاد کرد و شیشه اش را پایان کرده گفت: کجا میری برادر؟
گفتم: تا وزارت زراعت
بیا, سوار شو و با دستش به سیت عقب اشاره کرد.
من هم داخل شدم,
بعد از سلام و علیک, با لهجه به اصطلاح بدمعاشها گفت: عسکر به مه میگه: اسناد اسلحه را بده؟,  مام گفتمش: آآآمر صاحب اولتر از کدامشه ؟
کلاشینکوف, تفنگچه و سه چهار نوع اسلحه دیگر را که در سیت جلویی بود برایم بلند نموده و نشان میداد. مفتخرانه می خندید و أکت آدمهای بدمعاش را می کرد.
او می گفت: لالا! درین وطن که همرایت چهار یا پنج میل سلاح نباشد, نمیتوانی آرام بگردی!
وقتی من این اسلحه ها را دیدم, و حرفهای این آدم را می شنیدم و حرکاتش را..... مات ماندم. راستش ندانستم چه بگویم؟
صرف همینقدر گفتم: از خداوند میخواهم که در راه حق ازش استفاده بنمایی برادر.

تا حدی حق با اوست, حق دارد که برای حفاظت از خود اسلحه بگرداند ولی چندین میل چگونه؟
در کشوریکه مردمش پیروزی فوتبال را با تیراندازی استقبال می کنند, و همه روزه سرخط خبرهایش کشتن و خون است, باید اینگونه باشی چون؛ اینجا بی ارزشترین و بی بهاترین چیز خون آدم هاست که ریخته می شود. مرجع نیست جلو جنایات را بگیرد و نگذارد کسی ظلم کند.
دل من به این می سوزد تا چه وقت اینگونه باشیم؟
شاید یکعده بتوانند بخاطر حفاظت از جان خود اسلحه داشته باشند ولی اگر آنرا برای نیست کردن هموطن شان استفاده نمایند؛ کِی جلو شانرا بگیرد؟
ولی از سوی اکثریت توان ندارند که اسلحه داشته باشند و در صورت موجودیت دولتِ هرگز رعیت نیاز به اسلحه ندارد.
کاش هم دولت و هم نیروهای مخالفش به این توجه می کردند که دشمن اصیل غرب است نه آنکه هر صبح و شام لا اله الله ... می گوید و روز پنج وقت نمازد می خواند.
اما, افسوس و صد افسوس....... نه دولتی است و نه مخالفی......

هیچ نظری موجود نیست:

پست ویژه

درسی که از تاریخ گرفته شود همین است!

در سی و چند سال قبل وقتی همه چیز به دست آنها افتاد به جان هم افتادند، گفتند آماده نبودیم همه چیز به یکبارگی اتفاق افتاد، طرح ما بر این بود...