۱۳۹۹ فروردین ۲۷, چهارشنبه

گذر زمان درس می دهد

"قبل ازینکه درمورد راه رفتن کسی قضاوت کنی کمی با کفشهای او را برو"
این متل معروفیست که همه شنیده و خوانده ایم.
بیشتر اوقات با مطالعه و خواندن نمی شود مسائلی را درک کرد و به خوبی فهمید؛ مگر اینکه زمان بگذرد، درکنار تحصیل پُختگی سِنی بکار است تا خیلی چیزها را به معنی واقعی اش هضم کنیم.
وقتی با تجربه درسی از زندگی‌ میگیریم؛ این بهترین و بزرگترین عبرتی برای ما می شود، گاهی وقتها با چند ویژگی خوب؛ حس غرور و بزرگ بینی برای ما دست می دهد، انگار همهء نیکی دروجود ما نهفته است. شاید از بقیه بهتر باشیم ولی باگذر زمان آنچه ازش تنفر داشتیم، دوست نداشتیم از جاده قدم فراتر بگذاریم؛ متوجه می شویم عیناً همان کار را تکرار و تکرار انجام می دهیم. این بدترین حسی دارد، وقتی پیرامونش فکر کنیم، از درون و از عمق وجود شکسته می شویم، مهم نیست اشتباه و خطا چه چیزی باشد، گاهی یک دروغ یا وعدهء بیوقت یا هم دیر رسیدن به جلسهء؛ بزرگترین لغزش شمرده می شود، گاهی هم اصلاً زود نمی فهمیم تا اینکه قدم های دوامدار بطرف جادهء خاکی گذاشته شود.
با همهء این همینکه زنده ایم و مسلمانیم؛ از درون آوازهای می شنویم، صدای آهسته شاید همان وجدان باشد، دوست واقعی هر فردی، نمی خواهد اینگونه ادامه بدهیم، سستی، ضعیفی، تنبلی و کسالت را دیگر در ما نمی خواهد، صدا پس از صدا.
درین گیرودار گاهی پیامی، سخنی، توصیهء خوب و شاید هم شریک ساختن پیام دینی، جه آیتی از قرآن باشد یا حدیثی از پیامبر گهر بار علیه السلام؛ نیروی قدرتمندی می شود که ما را به حال می آورد، بیدار می کند و بهوش می آییم.
باری وقتی دانشجوی البیرونی بودم، با گذشت هر روز خیلی خسته و افسرده می شدم، مردی میانه سالِ کوهستانی که همه وقت در مسجد می دیدم نزدیکم آمد پس از احوالپرسی چند نصیحت برایم کرد،‌ آنروزها که خیلی حس تنهایی می کردم توصیه های او انرژی برایم داد.
همه نیازمند پند و اندرز هستیم، مهم نیست چه اندازه مطالعه داریم، چه سن و سالِ داریم یا هم در چه موقفی هستیم.
با یک پیام، تماس و متن همدیگر را متوجه ارزشها و خوبیها و اشتباهات خود کنیم، این ارزشمندترین کاریست که برای هم می توانیم.
.....
دوست دارم زیر این متن توصیهء برایم داشته باشید.

هیچ نظری موجود نیست:

پست ویژه

درسی که از تاریخ گرفته شود همین است!

در سی و چند سال قبل وقتی همه چیز به دست آنها افتاد به جان هم افتادند، گفتند آماده نبودیم همه چیز به یکبارگی اتفاق افتاد، طرح ما بر این بود...