۱۳۹۲ مرداد ۱۰, پنجشنبه

گریه کودک و برخورد مرد ترشرو


صفحه ی رسمی دکتر محمد العریفی:


هنگام نماز عصر،
کودکی بشدت می گریست،
کنار پدرش بود،
هرچه پدر تلاش می کرد؛ کودک از گریه باز نمی ایستاد،
از آنجایی که مسجد بزرگ بود؛ جز گوشه ای از مسجد صدای گریه هایش را نمی شنیدند..
پس از پایان نماز؛ شخصی ترشرو از صف اول برخاست، بدون عرض سلام نظری به پدر افکند که کودکش را در بغل داشت،
پرخاشگرانه فریاد زد:
ای برادر؛ کودکت را ساکت کن، از بیم همسرت کودکت را به مسجد می آوری تا مردم آزاری کند؟ ما را در نمازمان مشغول ساختی، خدا تو را مشغول کند!!
پدر بیچاره سکوت را برگزید...
و هیچکس نیز پاسخ آن مرد پرخاشگر را نداد..
سپس آن مرد در اوج خشم بر جایش نشست،
آنگاه به یاد سرورم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم افتادم
آه.. چه زیباست رهنمودهایش.. آنگاه که سرورم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم صدای کودکی را شنیدند؛ از روی دلسوزی نسبت به مادر کودک، نمازشان را کوتاه کردند تا اینکه مبادا به اندوه مادرش بیفزاید،
بسرعت به نمازش خاتمه می دادند بخاطر کودکی و مادرش!
آه...چقدر دوستت دارم سرورم رسول الله..
بقصد نماز روانه ی مسجد می شود، دختربچه ای دامانش را می گیرد،
أمامه دختربچه ی دخترش زینب، دوستش دارد چرا که پدربزرگش است....
او را در آغوش می گیرد و با او بازی می کند، و دختربچه ی کوچک دو بازوی کوچکش را دور گردن مبارک پدربزرگ حلقه می کند،
با او وارد مسجد می شود، تکبیر نماز گفته می شود و به نماز می ایستد در حالیکه او را در آغوش دارد...
آه....چقدر شفقت و دلسوزی به ما آموختی...
با یارانت به نماز می ایستی،
در پیشگاه مولایت سر به سجده فرو می آوری و با او نیایش می کنی
در آنگاه حسن و حسین وارد مسجد می شوند و بر دوش مبارکت سوار می شوند!
سجده هایت را از روی دلسوزی و محبت به آنها طولانی کردی ..
و چون فرود آمدند به نمازت پایان دادی!
ما می پرسیم چرا سجده ات را طولانی کردی؟
آیا دعایی به یادتان آمد؟
آیا پیک الهی بسراغتان آمد؟!
و پاسختان را می شنویم که می فرمایید:
کودکم بر دوشم سوار بود.. نخواستم او را شتابزده کنم!!
آه... کافی است.. اینجاست که می گریم...به الله سوگند دستانم می لرزد... نمی توانم سخنم را کامل کنم...
بگذارید چشمهایم و قلبم احساسم را بیان کنند،
دوستت دارم سرورم رسول الله..

هیچ نظری موجود نیست:

پست ویژه

درسی که از تاریخ گرفته شود همین است!

در سی و چند سال قبل وقتی همه چیز به دست آنها افتاد به جان هم افتادند، گفتند آماده نبودیم همه چیز به یکبارگی اتفاق افتاد، طرح ما بر این بود...