چهل سال دارد و مادر سه فرزند هست، ده سالی می شود در ترکیه مسافر هست و درین مدت در هوتلی روز دوازده ساعت کار میکرد تا بتواند لقمه نانی به کودکان خود فراهم کند و آن ها را به مکتب بفرستد. او میگوید ازینکه سالها قبل همسرم در حمله ی انتحاری در افغانستان کشته شد مجبور شدیم از افغانستان بیرون شویم ولی ترک کشور کاری ساده و آسانی نبود. من دیگر مرد خانواده و نان آور بودم، همه مسؤولیت ها بدوش خودم بود باید کار کنم، باید به تربیت فرزندانم برسم، باید برای آینده بهتر شان تنهایی تصمیم بگیرم، سختی بکشم و مشقت های زیادی را تحمل بکنم اما هرگز نمیدانستم این سختی و مشقت به سادگی صحت و سلامتی ام را خواهد گرفت.
اکنون که تنها چهل سال دارد افسردگی، فشار بلند خون و چندین تکلیف دیگر او را به یک زن ضعیف و ناتوان تبدیل کرده است، با دیدن چهره اش تصور میکنی شصت و چندی سالی داشته باشد.
ولی با این
حال او کار می کند، زحمت میکشد و برای آینده بهتر فرزندان خود شب و روز تلاش می
کند.
او یک مادر هست، خود را فدا میکند تا بچه هایش راحت و آرام زندگی کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر