۱۳۹۰ اسفند ۱۲, جمعه

شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله

تاتارها پس از آنکه بغداد را در هم نوردیدند و آنرا تبدیل به تلی از خاکستر نمودند، به دمشق هجوم بردند. بدنبال آن مردم دسته دسته از شام گریخته و به مصر فرار کردند و علما و دانشمندان بزرگ و رؤسا و سرکردگان نیز از این قاعده مستثنی نمانده و آنان نیز رهسپار دیار غربت شدند در چنین بحبوحه ای ابن تیمیه رحمه الله تصمیم گرفت به دیدار فرماندۀ تاتارها برود و با او صحبت کرده و از وارد شدن به دمشق باز دارد. امام به دیدار فرماندۀ تاتار رفت و به مترجم که در جلوی او ایستاده بود گفت: به قازان خان بگویید: شما گمان می کنید مسلمان هستید و آنچنان که ما مطلع شدهایم قاضی، امام و پیشنماز، شیخ و مؤذن تو را همراهی می کنند، پدر و پدر بزرگ شما کافر بودند و آنچنانکه آنها رفتار کردند شما هم رفتار میکنید. آنان به عهد خویش وفا کردند ولی تو به عهد خویش وفا نکردی وو به گفتۀ خویش عمل ننمودی.

امام ابن تیمیه رحمه الله با این صراحت لهجه با پادشاهی صحبت می کند که بغداد را درهم کوبیده بود و ساکنان آنرا به قتل رسانده بود. تاتاری که به غیر از کشتن و ویران کردن چیز دیگری را نمی شناختند، و قبل از اینکه به سرزمینی برسند، مردمان آن دیار از ترس آنان پا به فرار می گذاشتند. بدون شک امام ابن تیمیه هنگامی که به پادشاهی تاتار می نگریست، او را در برابر عظمت و جبروت خداف همانند ذرۀ غبار قلمداد میکرد. چرا؟ چون احساس می کرد خدا با اوست و همین احساس، باعث تقویت قلب او شده بود.

هیچ نظری موجود نیست:

پست ویژه

درسی که از تاریخ گرفته شود همین است!

در سی و چند سال قبل وقتی همه چیز به دست آنها افتاد به جان هم افتادند، گفتند آماده نبودیم همه چیز به یکبارگی اتفاق افتاد، طرح ما بر این بود...