۱۳۹۱ بهمن ۲۹, یکشنبه

گشاینده قلعه سومنات

داستانی سلطان محمود غزنوی

نمای از قلعه سومنات



رفت چون سلطان بفتح سومنات
تا دهد فرزند آدم را نجات
گفت انسان چند باشد بت پرست
این طلسم جهل را باید شکست
نایب حق گوهر گنج وجود
چد نزد شکل آلت در سجود



پا فشاری کرد دشمن در حصار
همچو کوه سربلند استوار
لشکر سلطان چو سیل نعره زن
روز و شب شمشیر زن ناوک افگن
رنجه شد سلطان ز طلو کارزار
داد فرمان کای سران نامدار
هرکه این دژ را گشاید تا سحر
می کنم او را عطا صد گنج زر
گر بود سرباز سالارش کنم
سرفراز و نام بردارش کنم
گر بود سالار گردانم امیر
بخشمش صد کاخ و درگاه سریر
باید خود دهد آن کس اذان 
تا نثار او کنم گنج گران
صبحدم کزاین حصار نیلگون
شهسوار آفتاب آمد برون
برشد از بام حصار سومنات
نعره تکبیر و گلبانگ صلواة
قاصدا زین مژده بال افشان شدند
سوی تخت حضرت سلطان شدند
ای عجب در بارگه سلطان نبود
حضرت محمود در ایوان نبود
فاتح دژ شخص شاهنشاه بود
از لب وی نعره الله بود


___________________________
شب های آوارگی , استاد خلیلی- گشاینده قلعه سومنات ص 335

هیچ نظری موجود نیست:

پست ویژه

درسی که از تاریخ گرفته شود همین است!

در سی و چند سال قبل وقتی همه چیز به دست آنها افتاد به جان هم افتادند، گفتند آماده نبودیم همه چیز به یکبارگی اتفاق افتاد، طرح ما بر این بود...