۱۳۹۲ تیر ۶, پنجشنبه

دلم میسوزد!




پشتِ این ملتِ بیچاره، دلم میسوزد
که به هرسو شده آواره، دلم میسوزد
...
چه پریشانی و ناداری و سرگردانیست!
گلو از نعره شده پاره، دلم میسوزد
هرکه آمد به درِ خانه، بکشت و زد و بُرد
دزد و رهزن، شده هرکاره، دلم میسوزد
کودکش بی قلم و کاغذ و بی میز و کتاب
مکتبش طعمهء خمپاره، دلم میسوزد
بانوان را بنگر، خسته ز بیدادِ زمان
همه درمانده وبی چاره، دلم میسوزد
بنگر! از بم و از راکت و از توپ و تفنگ
همه جا لمبه و شراره، دلم میسوزد
یکی از فقر به غرقاب مذلت محکوم
دگری صاحب مهواره، دلم میسوزد
هر طرف لشکرِ بیگانه نمایان گشته
وطنم کرده به پشتاره، دلم میسوزد 

هارون یوسفی

هیچ نظری موجود نیست:

پست ویژه

درسی که از تاریخ گرفته شود همین است!

در سی و چند سال قبل وقتی همه چیز به دست آنها افتاد به جان هم افتادند، گفتند آماده نبودیم همه چیز به یکبارگی اتفاق افتاد، طرح ما بر این بود...