۱۳۹۳ تیر ۳۱, سه‌شنبه

کسی هست صدقه دهد؟


یازده قبل از چاشت بود, هوا خیلی گرم. 
به خاطر کاری باید تا کوته سنگی می رفتم.

هنوز به موتر ننشسته بودم که پیرزنی سالخورده کنار موتر آمده از راننده پرسید:
بیادرجان! کراه تا کوته سنگی چند است؟
رانننده نگاه معنی داری کرده گفت: ده افغانی.
پیرزن دستش را سوی راننده کرده گفت: 
مه بچیم, مام تا کوته سنگی میرم.
من هم در سیت جلویی موتر نشستم و موتر به حرکت در آمد.
در سیت عقبی دو خانم دیگر نیز نشسته بودند, یکی آنها از پیرزن پرسید:
مادرجان! کجا میری؟
هی بچیم, میگن ده کارته پروان آرد و بعضی مواد دیگر به خوردن می دهن, اونجه میرم. او گفت.
خانم به سوال خود ادامه داده گفت: کارته پروان را دیدی؟
نی بچیم, اما فکر کنم موترایش از کوته سنگی میره. پیرزن جواب داد
وقتی از موتر پیاده شدیم, متوجه او شدم, فقر از سر و رویَش می بارید, چین و چروک جبین اش نمایان گر درد و غم زیاده از حد او بود. 
در آن گرما, با شکم گرسنه و روان خسته بخاطر پیدا کردن لقمه نانی که آنهم از دریافتش مطمئن نبود, از خانه خارج شده بود.
دلم به حالش سوخت, خانمی به این سن باید زندگی خیلی راحت و فکر آرام داشته باشد, ولی؛ نه! 
در کشورم اکثر کسان زندگی آنچنان خوبی ندارند.
قبل ازینکه او دور برود, گفتم:
مادر جان! نمبر موبایل ات را بده, من کوشش می کنم, خودم یا کسی دیگر همکاری با تو بکند.
مثل کسیکه پس از خیلی وقتها لبخند خوشی و آرامش در چهره اش دمیده شده باشد, گفت:
إینه بچیم, به چشم.... 
خیلی تشکر و دعا کرد.

اگر دوستان می خواهند صدقه فطر و یا کمکی به غربا نمایند, این خانم خیلی مستحق است, امیدوارم دوستان با دادن چند پولی شادی و آرامش را در خانه ی از خانه های فقرا آرند.
این هم شماره آن پیره زن: 0789590342
در صورت خواستن هماهنگی رسانیدن کمک به این خانواده با بنده تماس بگیرید.
نمبر خودم: 0788657368

هیچ نظری موجود نیست:

پست ویژه

درسی که از تاریخ گرفته شود همین است!

در سی و چند سال قبل وقتی همه چیز به دست آنها افتاد به جان هم افتادند، گفتند آماده نبودیم همه چیز به یکبارگی اتفاق افتاد، طرح ما بر این بود...