سه شنبه و چهارشنبه به شفاخانه می رویم. هفته
های قبل در شفاخانه توبرکلوز و انتانی مریضان را دیدیم و آنچه را فقط مطالعه
داشتیم عملاً اعراض و علایم اش را در بیمارها مشاهده کردیم.
این هفته ها نوبت بخش داخله شفاخانه علی آباد است.
برای اولین بار در بخش داخله با مریض روبرو می شدم. یکی ازین مریضان خانمِ مسنِ
بود که مشکل DVT
داشت. تاریخچه اش را خواندم و سؤالاتی از پایوازش کردم.
دیدن تاریخچه مریض و پرسش سؤالاتی که نمودم؛ حسِ خوبی به من داد. نخستین بارَم بود، چپن سفید و ایستادن در برابر مریض اینگونه احساس را در من ایجاد می نمود. آنچه را در مکتب آرزو داشتم و خیالَش را در سر می پروراندم، حالا به آن رسیده ام، پروردگارم را سپاس گفتم.
هنوز خیلی چیزها وجود دارد که باید بدانم ولی؛ همینکه گام های را درین راه گذاشته ام که همانا موفقیت و ادامه تحصیل است؛ به من نیرو داده است که من می توانم.
دیدن تاریخچه مریض و پرسش سؤالاتی که نمودم؛ حسِ خوبی به من داد. نخستین بارَم بود، چپن سفید و ایستادن در برابر مریض اینگونه احساس را در من ایجاد می نمود. آنچه را در مکتب آرزو داشتم و خیالَش را در سر می پروراندم، حالا به آن رسیده ام، پروردگارم را سپاس گفتم.
هنوز خیلی چیزها وجود دارد که باید بدانم ولی؛ همینکه گام های را درین راه گذاشته ام که همانا موفقیت و ادامه تحصیل است؛ به من نیرو داده است که من می توانم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر