امل
مثبت فکر کنید، اتفاقات مثبت حتما رخ خواهند داد!
۱۴۰۲ بهمن ۶, جمعه
هر ملک ملک ماست که ملک خدای ماست!
۱۴۰۲ آذر ۷, سهشنبه
همین تداوم و ثبات قدم هست که نتیجه می دهد و موفقیت می آورد
۱۴۰۲ آبان ۲۳, سهشنبه
او یک مادر هست، خود را فدا میکند تا بچه هایش راحت و آرام زندگی کند
چهل سال دارد و مادر سه فرزند هست، ده سالی می شود در ترکیه مسافر هست و درین مدت در هوتلی روز دوازده ساعت کار میکرد تا بتواند لقمه نانی به کودکان خود فراهم کند و آن ها را به مکتب بفرستد. او میگوید ازینکه سالها قبل همسرم در حمله ی انتحاری در افغانستان کشته شد مجبور شدیم از افغانستان بیرون شویم ولی ترک کشور کاری ساده و آسانی نبود. من دیگر مرد خانواده و نان آور بودم، همه مسؤولیت ها بدوش خودم بود باید کار کنم، باید به تربیت فرزندانم برسم، باید برای آینده بهتر شان تنهایی تصمیم بگیرم، سختی بکشم و مشقت های زیادی را تحمل بکنم اما هرگز نمیدانستم این سختی و مشقت به سادگی صحت و سلامتی ام را خواهد گرفت.
اکنون که تنها چهل سال دارد افسردگی، فشار بلند خون و چندین تکلیف دیگر او را به یک زن ضعیف و ناتوان تبدیل کرده است، با دیدن چهره اش تصور میکنی شصت و چندی سالی داشته باشد.
ولی با این
حال او کار می کند، زحمت میکشد و برای آینده بهتر فرزندان خود شب و روز تلاش می
کند.
او یک مادر هست، خود را فدا میکند تا بچه هایش راحت و آرام زندگی کند.
۱۴۰۲ آبان ۱۸, پنجشنبه
دو نعمت ارزشمند زندگی
جان مادر متوجه خودت باش، درست را بخوان و نمازهایت را به جماعت اداء کنی.
حرفش قطع شد و برادرم داکتر صاحب عزیز صحبت کرده گفت: بیادر جان صبا من دوبی بر می گردم، صبح زود کابل بیا میخواهم پیش از رفتن ببینمت.
فردایش امتحان ۲۰٪ ثقافت اسلامی داشتیم، مهم بود که در امتحان شرکت می کردم ولی این تماس نگرانم ساخته بود تصمیم گرفتم باید خانه بروم.
پس از نماز صبح همینکه از اطاق بیرون شدم دوباره مادرم تماس گرفت و با صدای لرزان گفت: بچیم امتحانت را بده و بعدش کابل بیا... .
این حرف را گفت و قطع کرد.
.....
نمی دانستم چرا زود قطع کرد اما وقتی کابل به خانه رسیدم دیدم بستری است، نمی تواند مانند چند روز قبل صحبت کند، خیلی آهسته و شمرده حرف می زد، توان نداشت از جا بلند شود؛ خیلی ضعیف شده بود. سرم را بوسید و تبسم زیبا بر لبان خشکیده اش نقش بست.
او بیشتر از آنچه فکرش را می توانم مهربان و خوب بود، هر لحظهٔ که کنارش بودم بهترین لحظات زندگیم بود.
دوست داشت بیشتر با فرزندانش باشد، به آنها توصیه داشته باشد، از تجارب زندگی برای شان بگوید.
اصلاً به ذهنم نمی آید نصایح مهمتر از نصایح او شنیده باشم.
قهر و مهربانی اش؛ هر دو برایم بهترین بودند و برای هر کدامش سخت دلتنگ شده ام.
......
اکنون دیگر نیست، بر نمی گردد، فقط یاد و خاطره و تصاویرش با ماست ولی من خیلی ناتوان شده ام، هرجا و هر وقتی مادری را می بینم، صحبت مادر و فرزند را می شنوم؛ ناخودآگاه اشک در چشمم حلقه می زند، مثل کودکی می شوم که خیلی تشنهٔ مِهر و محبت مادَریٖ باشد، در مقابل این وضعیت تاب آورده نمی توانم، از اندوه و غم به خود می پیچم و از درون سخت حس کمی می کنم.
......
قدرِ مادر و خانوادهٔ تان را بدانید، اکنون شما این برترین نعمات را دارید، همینکه ازدست بروند هرچه التماس و دعا کنید جز یاد شان دیگر چیزی برای تان باقی نمی ماند.
۱۴۰۱ آبان ۱۶, دوشنبه
جنت فردوس نصیبت مسعود
ان نمی دهد.
۱۴۰۱ شهریور ۱۲, شنبه
خدمت باورمندان به خدا و پیامبر رحمت علیه السلام:
۱۴۰۱ مرداد ۳, دوشنبه
درسی که از تاریخ گرفته شود همین است!
هدف بزرگ وقتی بزرگ هست که قدرت حفظش را داشته باشی.
۱۴۰۱ خرداد ۴, چهارشنبه
زندگی همین است
عمر آدمی متشکل از روزها، ساعات و لحظات می باشد. با گذشتن یک روز و با سپری شدن ساعتی و لحظه ی قسمتی از ما کم می شود و بیشتر دیر متوجه این مسئله می شویم و برای همین هم آه و افسوس می کنیم.
سال قبل درست در چنین روزی با دنیای مجردی وداع کردم و به جمع متاهلین پیوستم. اینگونه با قسمتی از زندگی ام خداحافظی کرده و وارد بخش دیگری از عمرم شدم. دنیای مجردی دوره ی خاصی از زندگی است، مثل هر قسمتی از زندگی شامل پستی و بلندی ها است، درس های زیادی ازین دوره میگیریم و زمانی که با این قسمتی از زندگی وداع می گوییم بخش دیگر و مهمی از زندگی را آغاز می کنیم که در آینده ی روشن و بهتر نقش ارزنده ی می تواند داشته باشد.
من زمانی با دنیای مجردی وداع کردم که زندگی ام شامل تغییرات زیادی شد، وداع با مجردی توام با تغییرات و تحولات زیادی در زندگی من و همه ی افغانها بود. هزاران تن مجبور شدند از کشور، خانواده و عزیزان خود دور شوند و مهاجر شوند.
پیوستن با دنیای متاهلین شامل تغییرات زیادی برای من نیز بود، از خانواده، دوستان و کشورم فرسنگ ها دور شدم. به دنیای جدید و میان مردمان جدید اینسوی دنیا آمدم. هنوز که یکسالی می گذرد هنوز نتوانسته ام همه ی این تغییرات را بصورت کامل بپذیرم و قدم درست تری بسوی آینده ام بگذارم، آغاز این همه برای من سهل نیست، گاهی احساس می کنم در کنار اینکه قسمتی خوبی از زندگی را آغاز کرده ام، زندگی مشترک با همسرم را دارم ولی تغییرات دیگری از جمله دور شدن از برادر، خواهر، هموطنان و افغانستان را هنوز هضم کرده نتوانسته ام، این همه دوری هنوز مانند بغضی جا مانده در گلویم هست که گیر کرده است، نمی خواهم این تغییرات را بپذیرم، بیشتر به خود می گویم من هنوز همان پسر جوان خانواده ام هستم که در کشورش، میان دوستان و مردم و اقاربش زندگی می کند این حق من است.
ولی واقعیت حقیقت چیزی دیگریست و من هنوز جرئت پذیرفتن حقیقت را ندارم، نمی توانم رویش فکر کنم و آنچه از 21 آگست 2021 به اینسو را تجربه کرده ام؛ را مرور کنم و درسها و اشتباهاتش را ارزیابی کنم.
امیدوارم خدای متعال توفیق و توان بدهد همین زودی روی این یکسال که گذشت و سالهای گذشته بیندشم، و برای آینده ی بهتر برنامه بریزم و قویتر قدم بردارم و به پیش بروم.
۱۴۰۱ اردیبهشت ۱۰, شنبه
پدرم الگوی خوبی و نیک برای من!
با خود اوراق بیکاره دفتر را می داشت در روشنی شیطان چراغ از روی آن کاپی و می نوشت، چندین ماه را چنین سپری کرد تا با خواندن و نوشتن آشنا شد. بعدها طالب مدرسهء تخارستان کندز شد، آنجا ضمن علوم دینی و عصر آنوقت عربی نیز آموخت.
۱۴۰۰ آذر ۱۶, سهشنبه
دلتنگ خانواده
آغوش پر از محبت والدین، همصحبتی با برادر، سخنان شیرین خواهر از دسته نعماتیست که هر فرد به مدتی برخوردار می باشد بعد یکی یکی ازدست می رود. تراژیدتر اینکه دیر متوجه این ازدست دادن ها می شویم، وقتی والدین نباشد پی می بریم چه بزرگ سرمایه را ازدست داده ایم، دیگر مادر نیست وقتی بغض تنهایی گلوی ما را می فشرد به آغوشش پناه برده گریه کنیم و او با صحبت های آرامبخشش؛ آرامش را بر گرداند و قوت قلب و انگیزه برای ما دهد.
وقتی از برادر و خواهر دور شویم؛ می دانیم یک لحظه بودن در کنار شان یعنی اوج خوشحالی.
۱۴۰۰ مرداد ۲۴, یکشنبه
نترس بهتر می شود
پست ویژه
درسی که از تاریخ گرفته شود همین است!
در سی و چند سال قبل وقتی همه چیز به دست آنها افتاد به جان هم افتادند، گفتند آماده نبودیم همه چیز به یکبارگی اتفاق افتاد، طرح ما بر این بود...

-
ای دل ترا ندای مرگ هم شنیدنیست ...